عمو قاسمم..
ای گل چونان نسیم مرو از برابرم
لختی برابرم به خرام ای صنوبرم
دارد کتاب زندگیت سیزده ورق
خواندم نوشته است ورق های آخرم
با آب و آب خویش مرا آب کرده ای
جز اشک دیده ام ز کجا آب آورم؟....
با لعل خشک بوسه به دستم زنی و من
می بوسمت بجای لبان برادرم
چون زودتر رسی ز عمو در کنار او
یک بوسه دگر دهمت بهر اکبرم
بردار لب ز دست عمو، سوخت دست من
باشم چنان سپند و منه روی مجمرم
+ نوشته شده در جمعه ۱۸ آذر ۱۳۹۰ ساعت 4:31 PM توسط مدیر وبلاگ
|