ای گل چونان نسیم مرو از برابرم

لختی برابرم به خرام ای صنوبرم

دارد کتاب زندگیت سیزده ورق

خواندم نوشته است ورق های آخرم

با آب و آب خویش مرا آب کرده ای

جز اشک دیده ام ز کجا آب آورم؟....

با لعل خشک بوسه به دستم زنی و من

می بوسمت بجای لبان برادرم

چون زودتر رسی ز عمو در کنار او

یک بوسه دگر دهمت بهر اکبرم

بردار لب ز دست عمو، سوخت دست من

باشم چنان سپند و منه روی مجمرم