پایان سال..

پایان سال و وقت حساب و کتاب شد

پیشانی ام به محضرتان خیس آب شد

هر روز با گناه دلت را شکسته ام

بین من و تو این همه عصیان حجاب شد

گفتند پای نامۀ ما گریه می کنی

حال شما ز دیدن نامه خراب شد

با این وجود تا که گره خورد کار من

یا صاحب الزمانِ دلم مستجاب شد

این عمر بی وفا و تو هم دیر کرده ای

آوای اَلرحیل به جانم عذاب شد

امسال هم گدای شب جمعۀ حرم

با یک دعای مادرتان بی حساب شد

ما را بخر عزیز دل شاه کربلا

جان کسی که صورتش از خون خضاب شد

نازم به بانویی که به معراج قتلگاه

در پاسخش نوای الیّ خطاب شد

گودال فوق عرش و تجلی رب آن

در پاره حنجر پسر بوتراب شد

عمری ست روضه خواندم و باور نمی کنم

زینب چگونه وارد بزم شراب شد

قاسم نعمتی

شب جمعه...

نمک به زخم زنم

داغ کربلا مانده...


این روزها کنار ضریح تو یا حسین

با معرفت کسی است که یاد حسن کند

جایی که شهریار دو عالم کفن نداشت

بی معرفت کسی است که فکر کفن کند

قاسم نعمتی


وضٍلعٍِ کَسَروه....

اگر جرات نمی کردند به در خانه ی مولا به مادرمون تعرض کنند کربلاهم...

دعای صنمی قریش فراموش نشود

لعنت به آنکه پایه گذار سقیفه شد...


.

آفریدند آفرینش را برایِ پنج تن

پس همه هستند خلق ماجرایِ پنج تن

مثل جبرائیل تا عرش بالا می روم

آن زمان هایی که می افتم به پایِ پنج تن

نذرِ اهل بیت، اهل بیت باید ذبح کرد

بچه های ما فدای بچه هایِ پنج تن

استجابت در قسم دادن به نام فاطمه ست

پس بدون او نمی گیرد دعایِ پنج تن

فاطمه در عین وحدت گاه کِثرَت می شود

می رسد از جانب یک تن صدایِ پنج تن

یک بدن که طاقت روح وسیعش را نداشت

لاجرم تکثیر شد در جای جایِ پنج تن

هم رضای پنج تن یعنی رضای فاطمه

هم رضای فاطمه یعنی رضایِ پنج تن

ما در این دنیا و آن دنیا یکی از این دوایم:..

یا غلام پنج تن یا که گدایِ پنج تن

علی اکبر لطیفیان

روضه تمام گشت ولی مادری هنوز
آید صدای ناله اش از بین روضه ها.....

ن که بیمار طبیبان شد دچارش بهتر است
دل که نذر کربلا شد بی قرارش بهتر است
بردن چیزی به دربار کریمان خوب نیست
سائل آقا شدن اصلاً ندارش بهتر است.....

جانم فدای حضرت هادی علیه السلام

روزهایی شده که حیرانم

در پی ریشه های ایمانم

خاطراتم مرور می گردد

از همان دوره ی دبستانم

یاد دارم کتاب دینی را

یاد دارم کتاب قرآنم

حفظ می کردم آن زمان با شوق

نام هر یک ز پیشوایانم

هر چه می شد معارفم بهتر

جایزه می گرفتم از مادر

از ولای عشیره ی طاهاست

که سرم تا به آسمان بالاست

در میان ائمه یکّی نه

دو سه تا یادشان کمی با ماست

هر که خرجی برای اینها کرد

مستحق نوازش زهراست

حاشیه من نمی روم دیگر

روی صحبت به سوی یک آقاست

حضرت هادی یا امین الله!

سیدی یا وجیها عند الله! 

قبله ها در قلمرو نامت

کعبه حیران حال احرامت

چون پدر چون پدربزرگت، جود

بوده جزء اصول احکامت

روی تو دیده اند و مشغولند

یوسفان هم به ذکر قد قامت

بادها جمله تحت فرمانت

شیرها در مقابلت رامت

دهمین رکن اعتقادی تو

پسر حضرت جوادی تو

رضا تاجیک

خاک بوسان درت جمله طلا خیزانند

                                          نوکری نیست در این خانه که سلطان نشود


در این حیاط که عالم هبوط می کند و

مقدرات از این آستانه می گذرند 

چقدر گل به کفم دادی و نفهمیدم

فرشته های حرم گلفروش رهگذرند....

امام رضا(ع)-مناجات


خاک حرم رسید، دوا نیز داده شد

آب حرم رسید، شفا نیز داده شد

ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم

ما جلوه خواستیم، خدا نیز داده شد

اصلا بهانه هاست که ما را می آورد

با دادن بهانه، بها نیز داده شد

هر جا اگر به خواسته ها لطف می شود

در این حرم نخواسته ها نیز داده شد

از بس کریم بود که درهم خرید و رفت

در ازدحام، حاجت ما نیز داده شد

اصلا به خواهش کم ما اکتفا نکرد

ما سنگ خواستیم، طلا نیز داده شد

گفتم رضا، عطای حسینی نصیب شد

گفتم حسین، امام رضا نیز داده شد

می خواستم به مشهد تو راهی ام کنند

دیدم برات کرببلا نیز داده شد

      علی اکبرلطیفیان


شاگرد: استاد ، چکار کنم که خواب امام زمان رو ببينم !؟استاد: شب يک غذاي شور بخور . آب نخور و بخواب . ببين چه خوابي ميبيني .
شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد: استاد دائم خواب آب ميديدم ! خواب ديدم بر لب چاهي دارم آب مينوشم . کنار لوله آبي در حال خوردن آب هستم ! در ساحل رودخانه اي مشغول.... گفت اينا رو خواب ديدم!
استادش فرمود : تشنه آب بودي خواب آب ديدي ؛ تشنه امام زمان بشو ....تا خواب امام زمان ببيني
!

ترسم که شعر سنگ مزار من این شود
او هم جمــال یوسـف زهـرا ندید و رفت....

امام زمان (عج):
و مارا از شیعیان دور نگه نمی دارد مگر اعمال بد آنان که به ما می رسد و برای ما ناخوشایند و دور از انتظار است .....

دل من گمشده گر پیدا شد
بسپارید امانات حسین
و اگر از تپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات حسین
از حسین خواسته ام تا شاید
بگذارد که غلامش بشوم
همه گفتند محال است ولی
دل خوشم من به محالات حسین...

كم كم میان روضه ی تان پیر می شوم
از زندگی بدون شما سیر می شوم
وقتی دلم برای شما تنگ می شود
هر جا كه روضه هست سرازیر می شوم
من یا حسین زنده به اشكم خدا گواست
با گریه بر شماست كه تكثیر می شوم
وقتی كه اشك دادی و اینجا نشسته ام
یعنی كه با نگاه تو تقدیر می شوم
یك روز پای عكس ضریح تو دق كنم
یك روز زیر پای تو تصویر می شوم
شاعر: حسن کردی

از صفاي ضريح دم نزنيد

 

حرفي از بيرق و علم نزنيد

 

گريه هاي بلند ممنوع است

 

گريه ممنوع، سينه هم نزنيد

 

کربلا رفته ها کنار بقيع

 

حرفي از صحن و از حرم نزنيد

 

زائري خسته ام نگهبانان

 

به خدا زود مي روم، نزنيد

 

کودکي داد زد کنار بقيع

 

تازيانه به مـــادرم نزنيد

چه  دعایی کنمت بهتر از این

که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان

سحر جمعه ای از این ایام

پشت دیوار بقیع

قامتت قد بکشد

به دو رکعت صلواتی

که نثار حرم وگنبد برپا شده

حضرت زهرا (س) بکنی.

شعر معروف و قدیمی پیرغلام آستان آل الله حاج غلامرضا سازگار

بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته

به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته

بریز آب روان تا من، بشویم مخفی از دشمن

تنش از زیر پیراهن، ولی آهسته آهسته

ببین بشکسته پهلویش، سیه گردیده بازویش

تو خود ریز آب بر رویش، ولی آهسته آهسته

همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار

بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته

حسن ای نورچشمانم حسین ای راحت جانم

بنالید ای عزیزانم، ولی آهسته آهسته

بیا ای دخترم زینب به پیش مادرت امشب

بخوان او را به تاب و تب، ولی آهسته آهسته

روم شب ها سراغ او، به قبر بی چراغ او

کنم زاری ز داغ او، ولی آهسته آهسته

سید حمیدرضا برقعی

گفت : در می زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما

گفت:آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم
 و اگر روضه ای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما

آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما
 
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما...

چشم خشک از چشمهای تر خجالت می کشد
چشمه وقتی خشک شد ، دیگر خجالت می کشد

سوختن در شعله ی دل کمتر از پرواز نیست
هر که اینجا نیست خاکستر ، خجالت می کشد

بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست
این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد

لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم
دستهای سائل از این در خجالت می کشد

طفل بازیگوش را شرمی نباشد از کسی
بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد

تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست
در مسیر عرش، بال و پر،خجالت می کشد

حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است
با ورود فاطمه ، محشرخجالت می کشد

نامه اعمال نوکرها بدست فاطمه ست
آنقدر می بخشد و.... نوکرخجالت می کشد
. . . .
آنچه مادر می کشد،دردش به دختر می رسد
گر بیفتد مادری ، دختر خجالت می کشد

دست این از دست آن و...دست آن از دست این....
آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد

هر کجا حرف "در" و "دیوار" و...از این چیزهاست
چشم خشک از چشمهای تر خجالت می کشد
***علی اکبر لطیفیان***

یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد

یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد

 

حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس

غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد

 

دختر در این قبیله تجلی کوثر است

بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد


 

زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی

تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد

 

زینب شکوه خواهری اش را در عالمین

دست کسی به غیر برادر نمی دهد

 

او مظهر صفات جلالی حیدر است

یعنی به راحتی به کسی سر نمی دهد

 

زینب همان کسی است که در راه عفتش

عباس می دهد نخ معجر نمی دهد

 

 علی اکبر لطیفیان

سیب ها روی خاک غلطیدند

به نام عشق

 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است


با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ی ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

سید حمیدرضا برقعی

 


پنهان نموده چهره ز ما آه می کشی
تا کی ز آه پرده بر این ماه می کشی؟

دیگر خدا ز قهر نگاهم نمی کند
وقتی گناه می کنم و آه می کشی

آهی که مانده در دل تو از گناه من
پنهان نموده از من و در چاه می کشی

چاهی به قدر آه تو مولا عمیق نیست
ناچار آه نیمه و کوتاه می کشی

کوتاه می کند شب دلتنگی مرا
دستی که بر سرم ز وفا گاه می کشی

گاهی که  سرکشی کنم از تو دل مرا
با یک نگاه، باز به همراه می کشی

حسن بیاتانی

دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای می خورم و حسرت خراسان را...

حسن بیاتانی


کم کم دارد

روزگار جوانی ام

به آخر می رسد

www.boghzvare.blogfa.com


اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی
الامامِ التّقی النّقی  و حُجَّّتكَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
 الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ كثیرَةً تامَةً زاكیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه
كافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِكَ

هل الدين الا الحبّ و البغض

محبت و بغض دو بال ايمان هستند

در تمامي دعاها و زيارات با اين مقوله مواجه هستيم

تبرّي و تولّي

بيزاري جستن از دشمنان خدا و دوستي با دوستان خدا

آيه شريفه قرآن مي فرمايد

انّ الّذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخره

يا صاحب الزمان

بدترين جرم بشر، حق تو نشناختن است

جرم اين بي ادبي، سوختن و ساختن است

علت اين همه بدبختي دنياي بشر

امر و فرمان تو را پشت سر انداختن است

واي شيعه كه فكر همه چيز است ولي

لحظه اي دل به هواي تو نپرداختن است