لکنت
دست خودم که نیست ، جور دیگری بلد نیستم صدایتان کنم.
اصلا مگر خود پدرها نیستند که بابا گفتن
را یاد بچه ها می دهند ؟! با کلی تلاش و اشتیاق روبرویش می نشیند ، در
چشمهایش نگاه می کند ، همه ی توجهش را به او می دهد ، بعد قربان صدقه اش می
رود و می گوید : بگو با......با . این را بارها و بارها تکرار می کند تا
بلاخره یک روز بچه چیزی شبیه بابا بگوید . به درست و غلطش کار ندارد همین
که بداند بچه صدایش کرده ، با علاقه به سویش برمی گردد... مگر خودتان نبودید که یادم دادید بابا
صدایتان کنم ؟؟!! من که یاد ندارم کی و کجا بوده ، اما به خودم که آمدم
دیدم شما را به پدری می شناسم . یا ابانا الرحیم ! لکنت گرفته ام از بس زبانم به گناه سنگین است ، نگاهت را می خواهم ... توجهت را ... دوباره یادم بده صدایت کنم ......