اصلا فضا مناسب اشعار من نبود

بهتر ز هر بنی بشری محتشم سرود:

کشتی شکست خورده طوفان کربلا

در خاک و خون تپیده ی میدان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد

فریاد العطش به بیابان کربلا......


این روزها گاهی خیلی که دل گرفته و دل تنگ می شوم، دلم هوای دل سوختگی های خاص محرم می کند...

روضه محرم گوش می دهم و بر ارباب مظلموممان ماتم زده می شوم و...

گاهی این میانه غم خودم سراغم می آید و اشک های سوز این روزهایمان برگونه هایم جاری می شود..

بعد دوباره یاد روضه ها و جگر سوخته ارباب و اشک..

بعد دوباره یادی از عزیزم و این چند ماه آخرش...



به بیانی زود گذشت و به بیانی آنقدر تلخ و کش دار که گویی سال ها از آن روز  صبح - درست سه هفته پیش- که همگی شاد بودیم و کنار هم می گذرد...

و من در بهت این ماجرا هنوز در گوشه ای گاه می نشینم و اشک می ریزیم

دست به روی سنگ قبر کشیدم و چهره ی مهربانش را لمس کردم... چه لبخندی داری هنوز انگار در چشم هایم نگاه می کنی و محبت هایت را به پایم می ریزی..

یادت هست برایت تولد گرفتیم؟ یادت هست برایت غذا پختم؟ یادت هست می آمدیم و تو - وقتی حالت خوب بود- سلام بلند بالایی می کردی و به استقبالمان می آمدیم؟...

حالا چه زود رفته ای و ما هم به زودی به تو ملحق خواهیم شد

آرزوهای برآورده نشده ام هم صلاح نبوده و اصلا تو هنوز هم من را می بینی..

مثل گل بودی

مثل گل هستی

هرچند زیر این خاک سرد...



نیامده بودم از این حرف ها بزنم

اما... خودش آمد

با عرض معذرت از دوستان

یاعلی