برای ماء معینم-44
مدتی بود می شناختمشان.. به چهره شاید نه اما بارها به منزلشان رفته بودم.. زیاد اهل روضه و دعا بودند...
چندین بار چهره مردی کامل سن را دیدم نمیدانستم صاحب خانه است یا نه..
اما احتمالا خودش بود....
در اتاقش بسته بود- صدای پسری می آمد نوجوان..
با خودم گفتم لابد پسر صاحب خانه است..
خبر آوردند بمب گذاری شده
در راه حرم..
خبر آوردند آن مرد و خدمتگزار امام عصر عج و یکی از پسرانش...
خبر آورند دو پسر دیگرش هم مجروحند...
خبر مرگ..
..
..
..
مولای من!
ساعت ها طول کشید تا بتوانم این شک بزرگ و این غم را هضم کنم....
اولش که شنیدم باور نمی کردم حقیقت داشته باشد.. شاید تشابه اسمی.. یا مثلا اشتباه ناقل.. یا هرچیزی به غیر از این..
اما عین حقیقت بود....
..
چهره ی مرد مدام جلوی چشمانم...
صدای پسری که در مقدمه جوانی شاید امروز جانی در تن ندارد... یا زخم حاصل از شوق زیارت ارباب بر جان..
در گوشم طنین افکن...
اشک پشت پلک هایم بود.. مهمان در خانه بود و من آنقدر آشفته که با روحی بهت زده، تا مدتی هیچ کاری را درست انجام نمیدادم............
نمیدانم...
شاید تاثیر این ماجرای ناگهانی بود یانه...
نشسته بودم با کیف پول پر از اسکناس عید در دستانم...
- عیدی که شیرنی اش همان شب اول آب شد......-
فکر مردنم..
حساب بدهی ها به دیگران..
...
...
شاید من هم فردا..
دلم از غربت مولایم امیرمومنان سوخت... که کینه و بغض این نامردمان هنوز در پی تیشه به ریشه زدن تشیع است..
با مزخرفات و یاوه گویی هایشان نشد هم باکی نیست!! می کشند!!
الا لعنة الله علی القوم الظالمین..
دلم برای شما سوخت امام زمانم...
شمایی که چقدر رنج می کشید از این همه ستم و ظلم..
چه اندوهی است در قلبتان از این شیعه کشی ها..
چه حزنی است در جانتان از این زندان غیبت...
لعنت جاودان خداوند بر وهابیت و دشمنان اهل بیت علیهم السلام
خداوند بامژده ظهور قلبتان را شاد نماید انشاالله....