برای ماء معینم-28
آمده ام تا امشب هم از مسافری دیگر بگویم...
در خلوت خود نشسته بودم.. و دلم هوای روضه داشت..
برای خودم نوحه گذاشته بودم...
پیام داد:
"دعا گویت خواهم بود.."
بعد گفت:
"اگر.......
برایم از هر که می شناسی حلالیت بطلب.."
سیل اشک چشمهایم را تیره و تار کرد....
برای دلتنگی های کربلا...
برای مشهد الرضا..
برای جمکران شما...
گریه کردم همه ی اشک های دلتنگی را...
گفت: "تو بامنی.."
می دانم راست می گوید.. آنقدر که حس می کنم من راهی ام!!!
دل..
امشب اینجا نیست..
انگار دارد کوله بارش را جمع می کند..
انگار دارد به زیارت ارباب می رود..
هرچند پاهایش بر این خاک سخت چسبیده..
اما مرغ جان، به سوی شاه پر میکشد..
با بال هایی که خود عطا کرده اند....
آه بابای خوبم!
امشب دلم تنگ کربلاست..
امشب دلم بی قرار شش گوشه است..
امشب زائر حسرت زیارت از قریب می کشد..
شما را به خدا باباجانم.. این بار که سر مزار جدتان- اباعبدالله الحسین روحی له الفداء-
رفتید...
یادمی هم از من کنید..
و دعایی که مرا نیز بطلبند...
وعده ما...
شب جمعه...
کربلا.....
انشاءالله تعالی......