ماء معینم!
امروز دیدمش.. مسافر را می گویم...
همان که چند روز پیش دیگری هم خطاب به او نوشته بود...
دیدمش..
میگفت اربعین عازم است.. پیاده از نجف تا کربلا..
..
عزیز ترینم!
انگار جامانده ام... منی که از کربلا تنها نامش را شنیده ام.. هرچند همین فقط شنیدن و عکس دیدن..
همین زیارت های از بعید.. دلم را بی تاب کرده است..
به مسافر نگفتم که چند روز پیش از دلتنگی در دفترم، عکس ضریح کشیده ام...
به مسافر نگفتم آرزوی دیدار شش گوشه، برایم رویا شده است..
به مسافر نگفتم یک روز روی کاغذ بارها نوشتم و نوشتم و نوشتم که: ما قلبمان شکست حرم را بیاورید...
حتی فلسفه ی نام من (زائر شش گوشه) هم، همین شوق و حسرت دیدار است...
تنها گفتم:
دعا، دعا کند...
از شوق این سفر، این زیارت از قریب چشم هایش برق می زد..
گفت از نجف تا کربلا ۹۰ کیلومتر است و همه را دعا خواهد کرد.. شاید حس مرغی را دارد که برای پر کشیدن به آشیانه.. پر پر می زند..
خدا خیرت دهد مسافر که دعا می کنی...
گفت دوست دارد همانجا بمیرد..
میدانم، عشق به ارباب است که در قلبش شعله می کشد ... و گرنه این همه راه، پای پیاده نمیرفت!.. اصلا برای همین نامش مسافر شده است!
اما من.. آرزو می کنم در رکاب شما بمیرد..
و شما بالای سرش بیایید و به لبخندی بدرقه ی دیار باقی اش کنید..
و مادرتان سرش را به دامن بگیرند..
و او هم مصادق واقعی این آیه شود:
مِنَ المُؤمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَّن قَضَى نَحبَهُ وَمِنهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبدِيلًا ...
وه که چه شیرین است وفای به عهد و دیدار محبوب و تقدیم جانت - هر آنچه در کف داری- به او..
آری همه امید من!
با همه ی کوچکی و پستی مان، دوست داریم که این جان ناقابل را، پیش پایتان سر ببریم
و همان هایی شویم که در مقابلتان جان می دهند
و المستشهدین بین یدیک...
بپذیریدمان.. با همه ی سستی ها و پستی مان
چرا که:
تو را بهتر زمن صدها غلام است ولی من جز تو مولایی ندارم
به امید ظهور و طواف گرد کعبه وجودتان..
اللهم عجل فی فرجه الشریف...