تسلیت پدر یتیمان!
میرن زیارت امیرالمومنین- نجف
میرن به بابا تسلیت می گن....
پیام داد: اخوی. مدیر کاروانمون با پسرش فوت کرده...
خودش شب عاشورا.. پسرش شب تاسوعا
..
..
گفتم خدا بیامرزتشون..
خدا با اباعبدالله محشورشون کنه...
گفت مرد خیلی خوبی بود..
پسرش نوجوان بود...
..
گفت اتاقشون با بخاری آتش گرفت..
هر دو سوخته بودن..
بابا پسرش رو تو بغلش گرفته بود...
پسرش تو بغلش جون داد..
..
..
بابا پسرش رو تو بغلش گرفته بود...
بابا خودش کلی درد کشیده بود...
پسرش تو بغل باباش جون داد..
خودت داری میمیری اما داغ جوون چطور آتیشت میزنه رو فقط خدا می دونه...
می سوزی وقتی پسرت، پاره تنت تو بغلت جوون می ده...
جگرت آتیش می گیره..
دردش از سوختن تنت هم بدتره....
هرچند خودت هم به زودی بهش ملحق می شی...
اما...
نزدیکه این داغ بکشتت..
یادم یه فاجعه دیگه افتاد...
جز خدا هیچکس نمی داند به او چه گذشت...
"فقطعوه بسیوفهم اربا اربا"
هستی اش را قطعه قطعه کرده بوند.........
(بریده با دست هایشان....)
جلوی چشم هایش داشت جان می داد..
هرچند خود می دانست ساعتی دیگر به او ملحق خواهد شد..
اما دیدن جان دادن پاره جگرت، جوانت،پسرت... آتش به دل و جانت می زند...
آن هم جوانی که نظیر نداشته باشد..
اشبه الناس خلق، خلق و منطق به رسول الله باشد..
علی اکبرت باشد...
" فوضع خده علی خده"
صورت به صورت او گذاشت..
...
" علی الدنیا بعدک العفا"
گفت: بعد تو خاک بر سر دنیا..
لشگر کوفه و شام استاده
به تماشای شه و شهزاده
شه روی جسم پسر افتاده
همه گفتند حسین(علیه السلام) جان داده..
خدایا!
به آتش دل ابا عبدالله..
به داغ نشسته بر جان امام حسین علیه السلام..
به لحظه ای که از جوانان بنی هاشم طلب یاری کردند برای بردن فرزندشان به خیمه گاه..
در ظهور منتقم آن حضرت تعجیل بفرما...
دیشب برایتان گفتم که چقدر دلم می خواست بیایم و بنویسم.. اما... نمی شد.......
حال امروز آمده ام تا حرفای دلم را -هرچند با تاخیر- بگویمتان..
دیروز سالگرد تولد فرزندی بود که شما بار دوم متولدش کردید... و به عنایت و محبت بی انتهایتان، از قعر تاریکی ها به روشنایی اش آوردید..
یخرجونهم من الظلمات الی النور..
به اذن معبود بی همتای بلند مرتبه..
دیروز سومین سال تولد این کودک بود! گرچه هنوز راه رفتن نیاموخته و هنوز سستی می کند، اما شما مثل همیشه پدرانه و مادرانه محبت کرده اید...
دست هایش را گرفته اید..
بر دلتنگی هایش آغوش گشوده اید و
پناه اشک های کودکانه اش بوده اید...
و این طفل هرچند ناسپاسی کرده و دست از دستتان کشیده اما شما، دست هایش را گرفته اید...
با اینکه خار به چشمتان کرده اما دلتان سوخته اگر خار به دستش برود...
جدتان حضرت صادق فرمودند:
والله انا ارحم بکم من انفسکم
به خدا قسم که من از خودتان به شما مهربان ترم..
و امامانم - پدرانتان- بارها گفته اند که ما به شیعیانمان از پدر و مادرشان مهربان تریم- بلکه از خودشان نسبت به خودشان مهربان تریم
حضرت رضا فرمودند: الامام الانیس الرفیق... و الام البره بالولد الصغیر..
حال مادر نسبت به فرزند خوردسال..
مادری میگفت حال یک مادر نسبت به فرزند خرسالش چنین است که یک طور دیگر مراقب اوست..
چشم از او هر لحظه بر نمی دارد!
و حال شما امام من، به ما همین است..
همین است که بازهم به این کودک محبت کرده اید و در قبال همه ی ناسپاسی ها و پستی هایش..
به مرحمت دستش گرفتید..
سپاس تان می گویم عزیز ترینم!
سپاس طفلی سه ساله که آغوش محبت پدر چشیده است..
شرمنده از لطف و عنایات بی حد و حصرتان..
دعاگویتانم...
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه . فی هذه الساعة و فی کل الساعة.
ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا، حتی تسکنه ارضک طوعا
و تمتعه فیها طویلا
برحمتک یا ارحم الراحمین
چشم انتظار دیدارتان محبوب بی همتا....
..
..
دعایش کنید...
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
و العن اعدائهم اجمعین