دل نویس 4
ساعت حدودای سه، سه و نیم شب بود و من خواب بودم، صدای آسانسور که اومد فهمیدم که پدرم از مسافرت برگشته، زودتر از همه دویدم دم در تا بهش سلام کنم، خیلی خوشحال بودم ازینکه پدرم سالم و سرحال برگشته بود.
نمی دونم چطوری، ولی بیشتر وقتها اومدن پدرم رو متوجه میشم، خیلی پدرم رو دوست دارم، نمی دونم که اون هم به این اندازه من رو دوست داره یا نه، یا به همین اندازه محبت من به خودش رو حس می کنه یا نه، اما از یک چیزی مطمئنم، اینکه محبت پدرم-امام زمانم-به من خیلی بیشتر از محبتیه که من نسبت به ایشون دارم و چیزی از ایشون پوشیده نیست.*
نمیدونم اومدن ایشون رو متوجه میشم یا نه، یا اصلا صدای پای ایشون رو میشناسم یا نه، شاید ایشون از کوچه ما یا از کنار خونه ما عبور کرده باشن ،شایدم یکبار به روضمون اومده باشن. اینا رو نمیدونم اما اینو میدونم که ایشون همیشه و همه جا پناه من هستن، همیشه وجودشون رو حس می کنم ،مثل یک نسیمی که صبها بعد از اذون صبح از کنار صورت آدم رد میشه ، وقتی به گذشتم نگاه می کنم انگار یک نیروی غیبی توی تمام لحظات زندگیم همراهم بوده و کمکم کرده ...گاهی به این فکر می کنم که آیا واقعا لیاقت محبت ایشون رو دارم یا نه...
هرجا که هستن خدا حافظ و نگهدارشون باشه....
*امام رضا (علیه السلام) فرمود:
...الامام الانیس الرفیق، و الوالد الشفیق، والاخ الشقیق، و الام البره بالولد الصغیر
و مفزع العباد فی الداهیه الناد...
...امام مونسی است غمگسار، و پدری است مهربان ، و برادی است مهربان و (در مهربانی مانند) مادری است نیک رفتار نسبت به فرزند خردسال، و او پناه مردمان است به هنگام پیش آمدهای ناگوار
مسند امام رضا (علیه السلام) جلد 1 صفحه 98 ؛ کافی جلد 1 صفحه 200